1 زان زر هوسی که خیزد از کان سخن چندانکه نسخته ام به میزان سخن
2 شد مکه به مرتبت سپاهان که دروست یک گوشه و صدهزار حسان سخن
1 جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد
2 سوز غمت روان مرا ناگزیر شد مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد
1 کشورستان راستین کاقبال سلطان خواندش صاحبقرانی کاسمان خورشید احسان خواندش
2 آن صف شکن کاندر وغا از رمح سازد اژدها آن خسرو آصف صفا کآصف سلیمان خواندش
1 گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
2 عقل از حیات دامن امید در کشد زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد