1 زان پیش کآفتاب ز مشرق کند ظهور آثار فیض حق متجلّی شود ز طور
2 ای ساقیای که رشک برند و خجل شوند از قامت تو طوبی و از طلعت تو حور
3 زآن آب ده کز آتش طبعش به خاصیت سقف دماغ پر کند از دودهٔ بخور
4 بر آتشم زن آبی کز عکس برق او گردد سواد سینهٔ مخمور غرق نور
5 تا من به کام دل غزل حسب حال خویش اینجا ادا کنم چو سرایندهٔ زبور
6 شد خاطرم به تربیت عاقلان نفور دیوانه میشوم ز محال دل صبور
7 از ناصحان مصلحت اندیش دوربین نزدیک شد کز اسلام افتم به کفر دور
8 از زاهدان عهد نیاموختم مگر فسق و فساد و فحش و فسون و فن و فجور
9 باری نصیحتی نکنندم جماعتی کافتادهاند و بوده چو من در چنین فتور
10 من در قیامتم ز ملامتگران عشق کو در دمید قصّهٔ من در جهان چو صور
11 تا چند خاطر از می و مطرب فریفتن بر بوی آنک خیر بود آخر الامور
12 چون اهل روزگار نیام سخرهٔ مجاز نه راغب حواری و نه طالب قصور
13 آزادم از بهشت اضافی و فارغم از هر که دل فریفته گردد بدین غرور
14 گر دوزخ و بهشت ندانی نزاریا تأویل آن زمن بشنو غیبت و حضور
دیدگاهها **