زان نرنجم که ز خود کرده گرانت بینم از جامی غزل 231

زان نرنجم که ز خود کرده گرانت بینم

1 زان نرنجم که ز خود کرده گرانت بینم زان برنجم که میان دگرانت بینم

2 سیریت نیست ز عاشق که صدت عاشق هست دل برای صد دیگر نگرانت بینم

3 هر دم از خوی دگر می دهدت شکل رقیب در کف او چو گل کوزه گرانت بینم

4 نرخ ارزان تو گفتم که هزاران جان است جای آن هست که با خویش گرانت بینم

5 دعوی رحم کنی گر بود این راست چرا فارغ از گریه خونین جگرانت بینم

6 نیست چون قد تو سروی به چمن راست ولی راست با طبع همه کژ نظرات بینم

7 جامی اینسان که درآن تنگ قبا دل بستی عاقبت غنچه صفت جامه درانت بینم

عکس نوشته
کامنت
comment