-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زان پیشتر که جانان ناگه ز در درآید از شادی وصالش، ترسم که: جان برآید
2 ناصح بصبر ما را بسیار خواند، لیکن ما عاشقیم و از ما این کار کمتر آید
3 ای ترک شوخ، باری، در سر چه فتنه داری؟ کز شوخی تو هردم صد فتنه بر سر آید
4 جز عکس خود، که بینی، ز آیینه گاه گاهی مثل تو دیگری کو، تا در برابر آید؟
5 گفتی که: با تو یارم، آه! این دروغ گفتی ور زانکه راست باشد کی از تو باور آید؟
6 برگرد شمع رویت پروانه شد هلالی یک بار، گر برانی، صد بار دیگر آید