مرا هر لحظه زخمی بر دل از پیکان او از جامی غزل 44

مرا هر لحظه زخمی بر دل از پیکان او بادا

1 مرا هر لحظه زخمی بر دل از پیکان او بادا اگر جانم رود گو رو بقای جان او بادا

2 اگر فرمان دهد خطش به خونریز وفاداران چو خامه جمله را سربر خط فرمان او بادا

3 چو شب بر آستانش سر نهم ذوق غلامی را به گردن طوقم از دم سگ دربان او بادا

4 به دامانش نشاید کرد کار خون فشان چشمم به جاروب مژه فراشی میدان او بادا

5 چو از باد خزان باغ و بهار از هم فروریزد بهار باغ عمرم غنچه خندان او بادا

6 همی رفت از لطافت خوی فشان واندر دعا خلقی که کشت ناامیدان خرم از باران او بادا

7 بجز وصف جمالش نگذرد بر خاطر جامی تماشاگاه جان عاشقان دیوان او بادا

عکس نوشته
کامنت
comment