نگار شوخ چشم تیز خشم تندخوی من از جامی غزل 753

نگار شوخ چشم تیز خشم تندخوی من

1 نگار شوخ چشم تیز خشم تندخوی من نمی بیند به چشم مرحمت یک بار سوی من

2 به رویم از مژه خوناب وز دل خون ناب آمد چه گویم کز فراق او چها آمد به روی من

3 دم قتلم چو تیغ او ز سوز سینه بگدازد ز آب زندگانی خوشتر آید در گلوی من

4 تماشای رخش را هر سر مو گر شود چشمی سر مویی نگردد کم به رویش آرزوی من

5 در آن کو عمرها گشتم نگفت آن بی وفا هرگز که این مسکین سرگردان چه می جوید به کوی من

6 به خوبان عشق ورزیدن مرا خویی ست دیرینه به زودی کی توان ای پندگو اصلاح خوی من

7 مگو جامی کزان مشکین سلاسل پای دل بگسل که پیوندی ست با او محکم از هر تار موی من

عکس نوشته
کامنت
comment