-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماهی بچهای شوخ به شاهین بچهای گفت این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست
2 دارای نهنگان خروشنده تر از میغ در سینهٔ او دیده و نادیده بلاهاست
3 با سیل گران سنگ زمین گیر و سبک خیز با گوهر تابنده و با لولوی لالاست
4 بیرون نتوان رفت ز سیل همه گیرش بالای سر ماست ، ته پاست ، همه جاست
5 هر لحظه جوان است و روان است و دوان است از گردش ایام نه افزون شد و نی کاست
6 ماهی بچه را سوز سخن چهره برافروخت شاهین بچه خندید و ز ساحل به هوا خاست
7 زد بانگ که شاهینم و کارم به زمین چیست صحراست که دریاست ته بال و پر ماست
8 بگذر ز سر آب و به پهنای هوا ساز این نکته نبیند مگر آن دیده که بیناست