-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شاهد به کام و شیشه به دست و سبو به دوش مستانه میرسم ز در پیر میفروش
2 خواهی که کام دل ببری لعل وی ببوس خواهی که نیش غم نخوری جام می بنوش
3 ماییم و کوی عشق و درونی پر از خراش ماییم و بزم شوق و دهانی پر از خروش
4 دانی که داد بلبل شیدا به دست کیست از دست آن که کرد لب غنچه را خموش
5 مرغی که میپرد به لب بام آن پری بس طعنه میزند پر او بر پر سروش
6 پند کسی چگونه نیوشم که آن دو لب از من گرفتهاند دو گوش سخننیوش
7 گر چشم فیض داری از آن چشمهٔ کرم ای دل به سینه خون شو و ای چشم تر به جوش
8 من والهٔ جمال تو با صد هزار چشم من بندهٔ خطاب تو با صد هزار گوش
9 زان باده دوش چشم تو پیموده خلق را شاید که روز حشر نیاید کسی به هوش
10 کارم ازین مثلث خاکی به جان رسید قد برفراز و زلف بیفشان و رخ مپوش
11 بی جهد از آن نرسد هیچ کس به کام تا هست ممکن تو فروغی به جان به کوش