شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل از جامی غزل 137

شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل است

1 شاهد بستان که چشمش نرگس و رویش گل است سایه بر برگ گل او کرده شاخ سنبل است

2 مجمر فیروزه دان هر غنچه را کز گل در آن آتشی افروخته از بهر داغ بلبل است

3 کوه و صحرا بس که می خوردند از جام سحاب لاله ها بر رویشان افتاده زان می گل گل است

4 بس که از سبزه زمینها سبز شد هر پشته را چوک کرده بختیی دان کز سقرلاطش جل است

5 طره شمشاد کش بسته گره دست صبا آمده بر سر ز خوبان چمن چون کاکل است

6 تا کند بلبل به بزم گل مکرر قول خویش از صراحی آن نه قلقل بلکه تکرار قل است

7 بر سماع شعر جامی بس که در وجدند و حال در چمن افتاده از غوغای مرغان غلغل است

عکس نوشته
کامنت
comment