بی شمع می، به بزم دل و دیده از حزین لاهیجی غزل 254

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست

1 بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست از بادهٔ شبانه گذشتن، شعور نیست

2 اکنون که، ساقی از پی هم جام می دهد بستان، مگر خدای تو زاهد، غفور نیست؟

3 یک ره اگر به پرسشم آیی چه می شود؟ کوی تو را به کلبه ما راه، دور نیست

4 آرام دل جدا ز تو، ممکن نمی شود تا رفته ای تو، مجلسیان را حضور نیست

5 از حد مبر تغافل و بی مهری و جفا این شیوه ها سزای دل ناصبور نیست

6 یک قطره خون دل چقدر طاقت آورد؟ یاد رخت به سینه،کم از برق طور نیست

7 تا می توان حزین ، بسرا حرف عشق را زاهد اگر کنایه نفهمد، قصور نیست

عکس نوشته
کامنت
comment