- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست از بادهٔ شبانه گذشتن، شعور نیست
2 اکنون که، ساقی از پی هم جام می دهد بستان، مگر خدای تو زاهد، غفور نیست؟
3 یک ره اگر به پرسشم آیی چه می شود؟ کوی تو را به کلبه ما راه، دور نیست
4 آرام دل جدا ز تو، ممکن نمی شود تا رفته ای تو، مجلسیان را حضور نیست
5 از حد مبر تغافل و بی مهری و جفا این شیوه ها سزای دل ناصبور نیست
6 یک قطره خون دل چقدر طاقت آورد؟ یاد رخت به سینه،کم از برق طور نیست
7 تا می توان حزین ، بسرا حرف عشق را زاهد اگر کنایه نفهمد، قصور نیست