1 با زلف تو نافه را سر مسکینی ست با روی تو ماه رسته از خودبینی ست
2 شیرین لب خود مگز که آن تبخاله کافتاده بر آن لب همه از شیرینی ست
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان