- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با عارض تو زلف دم از نقشه چین زند بر آب حد کیست که نقشی چنین زند
2 باید چو ساعد توز سیمش به آستین هر کس که دست در تو چو آن آستین زند
3 رضوان ز شوق آنکه چو طوبی کنی خرام جاروب راهت از مژه حور عین زند
4 جان و دلم فدات بگو غمزه را که باز تیغی بر آن گمارد و نیری براین زند
5 زلف که داد مالش صد پهلوان به بند باد صباش گیرد و خوش بر زمین زند
6 دزدیست طره تو که سرها برد بروز ترکیست چشم تو که ره عقل و دین زند
7 جان آفرین زند چو دو چشم تو بر کمال تبر از گشاد غمزه سحر آفرین زند