با تو آن کس که ز هر جا سخنی می گوید از جامی غزل 393

با تو آن کس که ز هر جا سخنی می گوید

1 با تو آن کس که ز هر جا سخنی می گوید حیفم آید که حدیث چو منی می گوید

2 هیچ کس سر دهانت به حقیقت نشناخت هر کسی بهر دل خود سخنی می گوید

3 بر سر خاک شهیدان تو هر لاله جدا شرح داغ دل خونین کفنی می گوید

4 شمع را شعله زد آتش به زبان بس که ز سوز حال پروانه به هر انجمنی می گوید

5 وصف رخسار و قد توست که در هر چمنی بلبلی قصه سرو و سمنی می گوید

6 من به نام تو خوشم ذکر زبان باد به خیر کش چو تسبیح به هر دمزدنی می گوید

7 گفته جامی ازان همچو شکر شیرین است که ز شوق لب شیرین دهنی می گوید

عکس نوشته
کامنت
comment