1 با هر که نشینی و قدح نوش کنی از رشک مرا خراب و مدهوش کنی
2 گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم ترسم که شوی مست و فراموش کنی
1 عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
2 ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
1 خوشا کسی که درین عالم خراب آباد اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد
2 بیا، بیا، که از آن رفتگان بیاد آریم که رفته اند و ازیشان کسی نیارد یاد
1 نخل بالای تو سر تا بقدم شیرینست این چه نخلست که هم نازک و هم شیرینست؟
2 بسکه چون نیشکری نازک و شیرین و لطیف بند بند تو، ز سر تا بقدم شیرینست