1 با هر که نشینی و قدح نوش کنی از رشک مرا خراب و مدهوش کنی
2 گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم ترسم که شوی مست و فراموش کنی
1 بروز غم، سگش خواهم، که پرسد خاکساران را که یاران در چنین روزی بکار آیند یاران را
2 عجب خاری خلید از نو گلی در سینه ریشم! که برد از خاطر من خار خار گل عذاران را
1 مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست هزار محنت و با محنتی هزار غمست
2 اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست
1 خوشا کسی که درین عالم خراب آباد اساس ظلم فگند و بنای داد نهاد
2 بیا، بیا، که از آن رفتگان بیاد آریم که رفته اند و ازیشان کسی نیارد یاد