- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با هر که غیر ماست چو شیر و شکر خوشی با ما چه موجب است که چون آب و آتشی
2 ما همچو آب در قدمت سر نهاده ایم ای سرو سرفراز سر از ما چه می کشی
3 می گفت شانه با سر زلفت که از چه رو پیوسته در کشاکش دوران مشوشی
4 حال تو را نه مایه جمعیت این بس است کآسوده در حمایت آن روی مهوشی
5 گفتا بلی ولی چه کنم کز فریب دهر بس عیش خوش که گشت مبدل به ناخوشی
6 چون صاحب عمامه و فش فاش شد به زرق خوش وقت بی عمامگی ما و بی فشی
7 آگه ز تلخکامی جامی گهی شوی کز جام هجر همچو خودی جرعه ای چشی