1 با گوی گفت چو کان کای در هوای وصلت پیوسته کار قدم از بار غم خمیدن
2 داری دمی سر آن کآئی برم اگر چه با من ترا نباشد آئین آرمیدن
3 گویش چه گفت گفتا گر خوانی ار برانی از دوست یک اشارت از ما بسر دویدن
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
1 بعزم سفر شاه جمشید فر بر افراخت رایت بخورشید بر
2 بهر سو که روی آورد رایتش قوی پشت باد او بفتح و ظفر
1 شاد باش ای دل که بختت پیشوایی میکند سوی نویین جهانت رهنمایی میکند
2 خسرو خسرو نشان تالش که از بهر خدای اهل دانش را به مردی کدخدایی میکند