1 با گوی گفت چو کان کای در هوای وصلت پیوسته کار قدم از بار غم خمیدن
2 داری دمی سر آن کآئی برم اگر چه با من ترا نباشد آئین آرمیدن
3 گویش چه گفت گفتا گر خوانی ار برانی از دوست یک اشارت از ما بسر دویدن
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد
1 دوش بی هیچ خبر کوکبه باد سحر بر در حجره من کرد بصدلطف گذر
2 حلقه بر در زد و چون باز گشادند درش اندر آمد ز در و غم ز دلم رفت بدر
1 فرخنده باد مقدم عید خجسته فر بر روزگار دولت دارای بحر و بر
2 فرمانده بسیط زمین سرور زمان سلطان وجیه دولت و دین شاه دادگر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به