-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با خروس آن تاجدار سرفراز آن مؤذن گفت در وقت نماز
2 هیچ دانا وقت نشناسد چو تو وز فوات وقت نهراسد چو تو
3 با چنین دانایی ای دستانسرای کنگر عرشت همی بایست جای
4 ماکیانی چند را کرده گله چند گردی در ته هر مزبله
5 گفت بود اول مرا پایه بلند شهوت نفسم بدین پستی فکند
6 گر ز نفس و شهوتش بگذشتمی در ته هر مزبله کی گشتمی
7 در ریاض قدس محرم بودمی با خروس عرش همدم بودمی