با خروس آن تاجدار سرفراز از جامی هفت اورنگ 53

با خروس آن تاجدار سرفراز

1 با خروس آن تاجدار سرفراز آن مؤذن گفت در وقت نماز

2 هیچ دانا وقت نشناسد چو تو وز فوات وقت نهراسد چو تو

3 با چنین دانایی ای دستانسرای کنگر عرشت همی بایست جای

4 ماکیانی چند را کرده گله چند گردی در ته هر مزبله

5 گفت بود اول مرا پایه بلند شهوت نفسم بدین پستی فکند

6 گر ز نفس و شهوتش بگذشتمی در ته هر مزبله کی گشتمی

7 در ریاض قدس محرم بودمی با خروس عرش همدم بودمی

عکس نوشته
کامنت
comment