1 به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
2 فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها
1 دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری که بر وی هر زمان ابرو کمانی میزند تیری
1 آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند
2 زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند
1 من از همه عشاق تو مغمومترم وز جمله شهیدان تو مظلومترم
2 فریاد که من از همه دیدار تو را مشتاقترم وز همه محرومترم