با خیال آن دو ابرو هر گهم خواب آمده از جامی غزل 191

با خیال آن دو ابرو هر گهم خواب آمده ست

1 با خیال آن دو ابرو هر گهم خواب آمده ست خوابگاه من چو چشمت طاق محراب آمده ست

2 هر کجا حال شب و بی خوابی خود گفته ام زان فسانه خلق را رحم و تو را خواب آمده ست

3 ره به توحید مسبب کی برد عقل از رخت چون ز زلفت بسته زنجیر اسباب آمده ست

4 گر تو را جنس وفا باید به شهر عشق جوی کان متاع اندر دیار حسن نایاب آمده ست

5 خانه ما را مخواه امشب چراغ عاریت کز در و دیوار این ویرانه مهتاب آمده ست

6 بس که رفته ست از دل گرمم به بالا تف خون از نم آن سبزه وار چرخ سیراب آمده ست

7 هرگه افشرده ست جامی دلق تر دامان خویش جای آب از دامن او باده ناب آمده ست

عکس نوشته
کامنت
comment