با داغ تو چو لاله دلم خویش برآمده از جامی غزل 103

با داغ تو چو لاله دلم خویش برآمده ست

1 با داغ تو چو لاله دلم خویش برآمده ست داغ توام ز باغ کسان خوشتر آمده ست

2 افسون بی غمی چه کنم کز رخ تو دور یک غم ز دل نرفته صد دیگر آمده ست

3 کردی به خانه ام ز در مرحمت گذر امروز بختم از در دیگر درآمده ست

4 مشکل که ایستد ز مژه خونم اینچنین کز غمزه تو بر رگ جان نشتر آمده ست

5 فرسوده قالبم که دل آتشین در اوست خاکستری نهفته در او اخگر آمده ست

6 گوهر خوش است و لعل خوش اما ز دست تو سنگی که می رسد ز همه بر سر آمده ست

7 روشن دلم که مهبط انوار قدس بود از صورت تو بتکده آزر آمده ست

8 در دفترم محاسب اوصاف دلبری وصف خط عذار تو سردفتر آمده ست

9 خط لبت که در دل جامیست بسته نقش ایمن ز شست و شو چو خط ساغر آمده ست

عکس نوشته
کامنت
comment