با پسر گفت پیری از همدان از جامی هفت اورنگ 38

با پسر گفت پیری از همدان

1 با پسر گفت پیری از همدان کای در اطوار کار خود همه دان

2 خویش را عمری آزمودستی هیچگه ریش گاو بودستی

3 گفت با وی پسر که ای بابا که بود ریش گاو گو با ما

4 گفت آن کس که بامداد پگاه می نهد پا ز کنج خانه به راه

5 در دلش این هوس که بی رنجی یابم امروز رایگان گنجی

6 چون به اینجا رساند پیر سخن پسرش گفت در جواب که من

7 بوده ام ریش گاو تا هستم ریش گاویست کار پیوستم

8 نیست جز ریش گاویم کاری نیست از ریش گاویم عاری

عکس نوشته
کامنت
comment