- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با پسر گفت پیری از همدان کای در اطوار کار خود همه دان
2 خویش را عمری آزمودستی هیچگه ریش گاو بودستی
3 گفت با وی پسر که ای بابا که بود ریش گاو گو با ما
4 گفت آن کس که بامداد پگاه می نهد پا ز کنج خانه به راه
5 در دلش این هوس که بی رنجی یابم امروز رایگان گنجی
6 چون به اینجا رساند پیر سخن پسرش گفت در جواب که من
7 بوده ام ریش گاو تا هستم ریش گاویست کار پیوستم
8 نیست جز ریش گاویم کاری نیست از ریش گاویم عاری