1 با پسته شیرین تو شکر هیچ است با سنبل مشگین تو عنبر هیچ است
2 گویند که هیچ است ز تنگی دهنت من هیچ ندیده ام سخن در هیچ است
1 آن رخ نه بینم ار نبردی زلف پر ز تاب شب مقطع نگشته نه بیند کسی آفتاب
2 بر گوشه عذار تو مستیست خفته چشم نزدیک صبح از پی آن می رود به خواب
1 به کویت دل غلام خانه زادست چو سر بر در نهد مقبل نهادست
2 رقیب آزادگان را معتقد نیست که نادرویش اندک اعتقادست
1 عنبرست آن دام دل با مشک ناب باز سنبل پر گل سوری نقاب
2 باز شعر سبز بر به سایبان با حریر ست آن به گرد آفتاب