1 با رستم گُرد اگر هماورد تویی یا در صف کینهآوران فرد تویی
2 مردی نبود برآمدن با چو خودی با نفس خود ار برآمدی، مرد تویی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد این دیده چه با جان من سوخته دارد؟
2 زان شیفته داغ بتانم که چو لاله اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد
1 تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
2 شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
1 باغی که گلش بو ندهد عشق مجازست تخمی که کسش برنخورد، اشک نیازست
2 خواری و عزیزی به هم آمیخته در عشق هرگام درین بادیه صد شیب و فراز است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به