1 با فقر و فنا، چون فقرا سر چه کنی؟ از باده تقلید، گلو تر چه کنی؟
2 چون نیست تو را ترشح رحمت حق مانند سحاب، خرقه در بر چه کنی؟
1 زاهد ز منع تو دل صد بینوا شکست خون پیاله ریختی و رنگ ما شکست
2 آگه نیم که سنگ کجا خورده شیشهام دانم که دل شکسته ندانم کجا شکست
1 خلاصیام ز کمند تو در ضمیر مباد اگر اسیر تو نبود دلم اسیر مباد
2 نهفته مهر تو در سینه ورنه میگفتم چو صبح سینه چاکم رفوپذیر مباد
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست