1 با باغ گل و باده گلگون ما را چون دید حسد نمود گردون ما را
2 گرماش ز باغ کرد بیرون ما را سردابه گزید باید اکنون ما را
1 بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام از پسته و بادام که سازد به از او دام
2 چون پسته گشادم دهن اندر صفت او باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام
1 ای باد صبحدم، دم عیسی و مریمی کاندر دلم ز بوی تو شد زنده بی غمی
2 عیسی نه ای و عاشق می خواره را به صبح جان آید از تو در تن شادی و خرمی
1 تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی همه به گوش من آید زلفظ عشق ندی
2 دلم فدا شد و چشمم ندید روی خلاص خلاص نیست اسیران عشق را به فدی