1 با سال و مه ام دقیقه و ساعت نیست با روز و شبم روشنی و ظلمت نیست
2 با صحت و رنچم آفت و راحت نیست عرفی عالمی چو عالم وحدت نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر تکیه گاه گلخن و گر مسند جم است رویم به روی محنت و لب بر لب غم است
2 ما بار نیکنامی عصمت نمی کشیم رندی حریف ماست که بد نام عالم است
1 می مغانه که از درد شور و شر صاف است به محتسب ندهی قطره ای که اسراف است
2 امام شهر ز سرجوش خمر نپرهیزد نزاع بر سر ته شیشه های ناصاف است
1 رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست
2 ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به