- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح نیست غیر از مهر جنسی بر دکانم همچو صبح
2 لب فروبستن مرا شد پردهٔ حسن کمال بی تو در جیب نفس دایم نهانم همچو صبح
3 بسکه سر تا پایم از بیداد او درهم شکست بر فلک رفته است گرد استخوانم همچو صبح
4 با دل خالی ز مهرم زندگی باشد حرام گرچه افزون از دو دم نبود زمانم همچو صبح
5 من که طفلی نمک پروردهٔ عشقم چه دور گر بود خورشید مغز استخوانم همچو صبح
6 من که شور عاشقی دارد چنین سرزنده ام در دم پیری زمهرت دل جوانم همچو صبح
7 برنتابد سینه صافی ها به جز صدق مقال نیست غیر از راست جویا بر زبانم همچو صبح