- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بامن ای یار ندانم سر یاری داری من برآنم همه باری که نداری داری
2 اگرت رغبت این خیر بود آن قدرت که من دلشده را کار برآری داری
3 من به جان در طلب وصل تو الا با من هر کجا می نگرم خلوت کاری داری
4 با که خوردی می و خلوت به کجا کردی دوش در تو پیداست که چشمان خماری داری
5 نیست بر مجمر حسن تو بخوری ز وفا تو همان شیوه ی خوبان بخاری داری
6 من تو را خور نخوانم که تو فردوس منی جز وفا جمله ی اوصاف حواری داری
7 از فراق تو دریغا که نزاری را نیست آن فراغت که تو ازکار نزاری داری
8 دوستی کرد و بگفت از سر لطف ای مسکین کار زر دارد و همواره تو زاری داری