1 با من پدر که مرقد او باد پر ز نور گفتا شنوده ئی که چه گفتست عاقلی
2 هر گه که از حوادث گردون دون نواز پیش آیدت ز نیک و بد کار مشکلی
3 یا در پناه همت صاحبدلی گریز یا التجا نمای باقبال مقبلی
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
1 ساقی بیا که موسم نوشیدن ملست هم راغ پر ز لاله و هم باغ پر گلست
2 منشین بخانه خیز که صحرا بخرمی هر جا که میروی همه جای تبذلست
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار