1 با من پدر که مرقد او باد پر ز نور گفتا شنوده ئی که چه گفتست عاقلی
2 هر گه که از حوادث گردون دون نواز پیش آیدت ز نیک و بد کار مشکلی
3 یا در پناه همت صاحبدلی گریز یا التجا نمای باقبال مقبلی
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر
1 امیری کو سزای گاه باشد محمد بیک ارغونشاه باشد
2 جهانداری که از اورنگ شاهی چو بر گردون گردان ماه باشد
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد