با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری از کمال خجندی غزل 984

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری

1 با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری

2 با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند که در چشم نیایم ز حقیری

3 کامی ز لب لعل تو شاید که برآید با من چو میان خود اگر ننگ نگیری

4 سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن آزادی من چیست به دام تو اسیری

5 گفتی که به پیری طرف عشق رها کن چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری

6 احوال درون دل و بیرون خرابم محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری

7 با زنده دلی گفت کمال از سر حالت حالت به از آن نیست که در عشق بمیری

عکس نوشته
کامنت
comment