- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با مسکنت و عجز و ضعیفی وفقیری دارم هوس لطف تو وای ار نپذیری
2 با من نظری کن ز سر لطف و بزرگی هر چند که در چشم نیایم ز حقیری
3 کامی ز لب لعل تو شاید که برآید با من چو میان خود اگر ننگ نگیری
4 سلطانی من چیست گدائی ز نو کردن آزادی من چیست به دام تو اسیری
5 گفتی که به پیری طرف عشق رها کن چون عشق در آمد چه جوانی و چه پیری
6 احوال درون دل و بیرون خرابم محتاج خبر نیست که بر جمله خبیری
7 با زنده دلی گفت کمال از سر حالت حالت به از آن نیست که در عشق بمیری