با مه و آفتاب شد طلعت از آشفتهٔ شیرازی غزل 967

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

با مه و آفتاب شد طلعت تو چو روبه‌رو

1 با مه و آفتاب شد طلعت تو چو روبه‌رو عیب عیان چو آینه گفت ز هردو مو به مو

2 از همه سوی می‌وزد نفخه چین گیسویت سوی ختا و چین روم من به هواش سو به سو

3 نیست به فرّ قامتت نیست چو آب دیده‌ام خیز و بجوی در چمن سرو به سرو جو به جو

4 مرغ پرنده است دل طفلم و صعوه کرده گم از پی دل که می‌دوم خانه به خانه کو به کو

5 دست به دست می‌رود تا گل من در انجمن خون دلم ز رشک او بسته چو غنچه تو به تو

6 گل چه کنی به بوستان شاهد گل‌بدن ببین نافه چین چه می‌کنی طره مشک‌بوی او

7 آشفته جا به طره‌ات کرد مگر که تا شبی حالت خویش مو به مو گوید با تو روبه‌رو

8 مصحف را گر زبان بود بسمله تا به خاتمه نام علی بگویدت نقطه به نقطه هو به هو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر