1 با درویشان، «کن و مکن» نتوان گفت جز از عدمِ بی سر و بن نتوان گفت
2 گر در فقری، زخود فنا گرد وبدانک در فقر ز ما و من سخن نتوان گفت
1 سوختی جانم چه میسازی مرا بر سر افتادم چه میتازی مرا
2 در رهت افتادهام بر بوی آنک بوک بر گیری و بنوازی مرا
1 قبلهٔ ذرات عالم روی توست کعبهٔ اولاد آدم کوی توست
2 میل خلق هر دو عالم تا ابد گر شناسند و اگر نی سوی توست
1 بت ترسای من مست شبانه است چه شور است این کزان بت در زمانه است
2 سر زلفش نگر کاندر دو عالم ز هر موییش جویی خون روانه است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند