ساقی شراب عشق از اسیری لاهیجی دیوان اشعار 21

1 ساقی شراب عشق ده تا از خرد یکسو شوم مست و خرابم کن چنان کز ما برآیم هو شوم

2 ای شاهد مه روی ما در ده می جام فنا تا از خمار ما و من یابم امان و او شوم

3 وقت است تا چون عاشقان دست از خودی کوته کنم پا در ره عشقش نهم با دوست همزانو شوم

4 از گلخن طبع و هوا همچون ملک دوری کنم در گلشن ذات و صفت مانند گل خوش بو شوم

5 اندر میان ما و تو مایی ما آمد حجاب ایکاش برخیزد منی تا با تو روبررو شوم

6 خوی خوش عشاق تو جانبازی است و نیستی هستی چو محو عشق شد با عاشقان همخو شوم

7 مایی اسیری غرق شد در موج دریای قدم بحرم بمعنی این زمان در صورت ارچه جو شوم