چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می از جامی غزل 324

چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می آید

1 چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می آید سوار چابک من سوی میدان دیر می آید

2 ز هر سویی سپاهی از پریرویان رسید اما چه حاصل دادخواهان را که سلطان دیر می آید

3 ز جانم یک رمق مانده ست و تیغش آرزو دارم به قتل من دریغ آن نامسلمان دیر می آید

4 نمی دانم چه شد کز ترکش آن ترک عاشق کش به جانم تیر زهرآلوده پیکان دیر می آید

5 سموم هجر عالم سوز و ابر لطف او بی نم دریغا کشت ما شد خشک و باران دیر می آید

6 برو ای زاهد خودبین مجو سامان کار از ما که رسوا گشته خوبان به سامان دیر می آید

7 چو صبح وصل او خواهد دمیدن عاقبت جامی مخور غم گر شب هجران به پایان دیر می آید

عکس نوشته
کامنت
comment