تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی از کمال خجندی غزل 998

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی

1 تب چرا درد سر آورد به نازک‌بدنی که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی

2 بر تن نازک او همچو عرق لرزانست هر کجا هست تر و تازه گلی در چمنی

3 شکرش دارد و بادام زیان پنداری چشم نگشاید از آن روی و نگوید سخنی

4 دیدن نبض اشارت به مسیحا کردند گفت حیف است چنان دست بدست چو منی

5 از پی رگ زدن از کار بفصاد افتد نیست استاد تر از غمزة او نیش زنی

6 بفدای تن رنجور نو و جان تو باد هر کرا هست در ایام تو جانی و تنی

7 صحت جان و تنت چون به دعا خواست کمال بود آمین به زبان آمده در هر دهنی

عکس نوشته
کامنت
comment