- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا ازشام زلف آن صبح تابان بر نمی آری؟ دمار از روزگار کفر و ایمان برنمی آری؟
2 نمی سازی چرا آزاد، از قید خودی ما را؟ دل از امّید و بیم وصل و هجران برنمی آری
3 ز چشمت، موج بی پروا نگاهی، برنمی خیزد چه دیدی کز نیام این تیغ عریان برنمی آری؟
4 نمی سوزی به خاک نامرادی، تخم امّیدی که دود از خرمنم، ای برق جولان، برنمی آری
5 به شکر خنده، نگشایی لب زخم اسیران را که شور محشر از خاک شهیدان برنمی آری
6 دو روزی مانده باقی ساقی، ایام بهاران را ز قید توبه ام تاکی، پشیمان برنمی آری؟
7 شب وصل است ای دل، از جمالش دیده روشن کن سری چون شمع، تا کی از گریبان بر نمی آری؟
8 نمی بخشی گشاد، از شست بی باکی، نگاهی را که آهی از دل گبر و مسلمان برنمی آری
9 حزین از کهنه دیر جسم، جان را، خیمه بیرون زن چرا این کعبه را از کافرستان برنمی آری؟