- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا رنجید یار از من گناه خود نمی دانم چگونه پاک سازم باز راه خود نمی دانم
2 اگر ند گریز افتد مرا از جور چشم او بجز در سایه زلفش پناه خود نمی دانم
3 به سوی او گرم چون آب و آتش قاصدی باید چنین قاصد برون از اشک و آه خود نمی دانم
4 بمه دیدن کسان را هست عید و شادمانیها مرااین عید کی باشد بماه خود نمیدانم
5 پری رویان همه جسمند و او نورو درین دعوی ز روی دوست روشنتر گواه خود نمی دانم
6 مرا در جنت اعلی قرار دل کجا باشد که جز خاک درش آرامگاه خود نمی دانم
7 اگر گوید کمال از خاک راه ماست هم کمتر من این بی حرمتی جز عز و جاه خود نمی دانم