- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا سر به پیوندِ ما در نیاری مگر خود سرِ تنگ دستان نداری
2 نه زر در ترازو و نه زورِ بازو نه رویی که کارم برآید به زاری
3 عجب این که هر دم بسوزی دلم را هنوزم طمع می کند خاک ساری
4 بخندی که در گریه آیم که گُل را بخنداند از گریه ابرِ بهاری
5 گر آشفتگی می نمایم عَفُو کن که طاقت ندارم ز بی اختیاری
6 چو بر آتشِ فرقتم می نشانی ملامت مکن بر من از بی قراری
7 چو چشمت نکردیم خونی چه باشد که ما را چو زلفت فرو می گذاری
8 کجا مهربانی و کو دل نوازی اگر دوستی می نمایی و یاری
9 بسی روزگارت به سر برد باید که یاری بدست آوری چون نزاری