1 از بهر چرا مرا نداری معذور گر من به دلی دو عشق را سازم سور
2 یک دل بدو اندیشه کشد مهر دوحور یک تن بدو سایه خیزد از عکس دو نور
1 بدیع نیست به شب دیدن ستاره در آب بروز بین که سپهری است پر ستاره بر آب
2 زمین چو آینه صورت نمای گشت مگر ز گل نماند میان هوا و آب حجاب
1 بوالفرج را در این بنا که در آن اختلاف سخن فراوان گشت
2 سخنی چند معجب است که عقل بر وقوفش رسید و حیران گشت