- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شود که اهل جهان بکسی ز تف غم او شرری نرسد که بسوز دل پر از آتش ما رسد او جز او دگری نرسد
2 نروم بچهسان ز ولایت تو ز جفای برون ز نهایت تو که ز گوشه چشم عنایت تو من غمزده را نظری نرسد
3 بحدیقه وصل تو پیر و جوان همه را شده خون ز دو دیده روان که درخت پرثمر است و از آن بثمر طلبان ثمری نرسد
4 نه بنالهام از ستمت بر کس نه ببادیهام به فقان چو جرس من خسته غمت به تو گویم و بس که بدرددلم دگری نرسد
5 شده قسمت ما چو فسرده دلان خنکی ز بس از دم سرد جهان شود آتش ار همه کون و مکان بسمندری شرری نرسد
6 تو که جور تو آمده بر دل ما همه راحت جان نبود عجبی که رسد پی هم ز تو سنگ جفا و بشیشه ما خطری نرسد