-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا به بزم رقیبان حدیث دوست نگفتی بست نبود خلاف مؤالفت که برفتی
2 دل رمیده ما را که مرغ وحشی بود شکار خویش نمودی و دام بازگرفتی
3 نه پایدار بماند عهدهای سخت که بستی نه استوار بود گفتهای سست که گفتی
4 تو مرغ زیرک و جا آشیانه عنقا کدام دانه بزیرم که تو بدام من افتی
5 دریغ ودرد که بی پرده گفت مردم چشمم حدیث عشق که اول زمردمان بنهفتی
6 نهاده دوش من و دیده سر بخاره خارا تو خوش به بستر دیبا ببزم غیر بخفتی
7 بیا زشوق تو آشفته خاک راه علی کن زنوک خامه در نظم آبدار که سفتی