چرا به بزم رقیبان حدیث از آشفتهٔ شیرازی غزل 1160

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

چرا به بزم رقیبان حدیث دوست نگفتی

1 چرا به بزم رقیبان حدیث دوست نگفتی بست نبود خلاف مؤالفت که برفتی

2 دل رمیده ما را که مرغ وحشی بود شکار خویش نمودی و دام بازگرفتی

3 نه پایدار بماند عهدهای سخت که بستی نه استوار بود گفتهای سست که گفتی

4 تو مرغ زیرک و جا آشیانه عنقا کدام دانه بزیرم که تو بدام من افتی

5 دریغ ودرد که بی پرده گفت مردم چشمم حدیث عشق که اول زمردمان بنهفتی

6 نهاده دوش من و دیده سر بخاره خارا تو خوش به بستر دیبا ببزم غیر بخفتی

7 بیا زشوق تو آشفته خاک راه علی کن زنوک خامه در نظم آبدار که سفتی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر