- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شد کآتش به جانم از غضب انداختی رفتی ز چشم افروختی رخ قد به ناز افراختی رفتی
2 که اندازد به خاکم گوهر تاج وفا باشم چه نقصان من ار قدر مرا نشناختی رفتی
3 چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم به گام اولین چون نقش پا انداختی رفتی
4 تو چون سیل بهاران خانهپردازی که از هر ره خرامان آمدی بس خانه ویران ساختی رفتی
5 جهان میشد ز هستی بیتو در چشمم سیه شادم که از آیینهام این زنگ را پرداختی رفتی
6 چه میدانی نیازم را که گر یک دم به دلجویی نشستی در برم قامت به ناز افراختی رفتی
7 چه گویم بر من از جورت چهها ای شهسوار آمد زدی کشتی به تیغم توسن کین تاختی رفتی
8 چه داری تا کنی مشتاق دیگر رو به کوی او که نقد دین و دل در عشقبازی باختی رفتی