من شیدا چرا از عقل و دین از محتشم کاشانی غزل 395

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم

1 من شیدا چرا از عقل و دین یک باره برگشتم به رندی سر برآوردم به رسوائی سمر گشتم

2 ز استغنا نمی‌گشتم به گرد کعبه لیک آخر سگ شوخی شدم از شومی دل در به در گشتم

3 سرم چون گوی می‌باید فکند از تن به جرم آن که عمری بر سر کوی تو بی‌حاصل به سر گشتم

4 ز دلدار دگر خواه دوای درد دل جستن که هرچند از تو جستم چارهٔ بیچاره‌تر گشتم

5 اگر لعل تو جانم برد برکندم ازو دندان وگر عشق تو دینم برد از آن هم نیز برگشتم

6 به زور حسن خودچندان مرا آزار فرمودی که بیزار از جمال خوب رویان دگر گشتم

7 اگر چون محتشم پا از ره عشقت کشم اولی که از پرآهست یک سان به خاک رهگذر گشتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر