عاشق گل کی خورد غم از از جهان ملک خاتون غزل 741

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

عاشق گل کی خورد غم از سلحداران خار

1 عاشق گل کی خورد غم از سلحداران خار خاصّه آنکس کش نباشد بی رخت صبر و قرار

2 از چه رو آخر برآشفتست با ما زلف تو از سر شوریدگی جانا بسان روزگار

3 خاک راه او شدم دادم به دست باد هجر آتشی در جان ما زد زان دو لعل آبدار

4 یا بکش تنگم به بر چون تنگ شکّر دلبرا یا بکش در پای هجر دوست جور از ما بدار

5 دست وصل از ما مدار و مفکنم در پای جور چون جهان را هست جانا بر وجود تو مدار

6 خلق گویندم برو ترک غم عشقش بگو ای مسلمانان به عشق او ندارم اختیار

7 گل به دامان می برند از بوستان دوستان می نمی یارم شد آنجا از جفای نوک خار

8 چند خون من بریزی زان دو چشم نیمه مست چند تاب من دهی همچون دو زلف تابدار

9 ای دل محزون مخور زین بیش غم در کار عشق زآنکه چندانی نمی باشد جهان را اعتبار

عکس نوشته
کامنت
comment