- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشق گل کی خورد غم از سلحداران خار خاصّه آنکس کش نباشد بی رخت صبر و قرار
2 از چه رو آخر برآشفتست با ما زلف تو از سر شوریدگی جانا بسان روزگار
3 خاک راه او شدم دادم به دست باد هجر آتشی در جان ما زد زان دو لعل آبدار
4 یا بکش تنگم به بر چون تنگ شکّر دلبرا یا بکش در پای هجر دوست جور از ما بدار
5 دست وصل از ما مدار و مفکنم در پای جور چون جهان را هست جانا بر وجود تو مدار
6 خلق گویندم برو ترک غم عشقش بگو ای مسلمانان به عشق او ندارم اختیار
7 گل به دامان می برند از بوستان دوستان می نمی یارم شد آنجا از جفای نوک خار
8 چند خون من بریزی زان دو چشم نیمه مست چند تاب من دهی همچون دو زلف تابدار
9 ای دل محزون مخور زین بیش غم در کار عشق زآنکه چندانی نمی باشد جهان را اعتبار