- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی به دعوی تاب آن روی چو مه دارد چراغ باید امشب پایه خود را نگه دارد چراغ
2 می رود با آه آتشاک دل در زلف تو همچو آن رهرو که در شب پیش ره دارد چراغ
3 شمع رخسار تو را گیرد به دعوی در زبان در زبان افتاده آتش زین گنه دارد چراغ
4 از شکاف سینه بر دل می فتد زان رخ فروغ خانه ویران بلی از نور مه دارد چراغ
5 ساقی ما رخ نمود ای شمع بنشین گوشه ای زانکه این بزم از فروغ صبحگه دارد چراغ
6 وقت پیر رهبر ما خوش که در شبهای تار از می روشن به کنج خانقه دارد چراغ
7 شعلههای آه جامی نیست جز ایام هجر هرکس آری بهر شبهای سیه دارد چراغ