- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که خواهد سوی آن شوخ ستمگر گذرد واجب آنست که اول قدم از سر گذرد
2 کاش جان بگسلد از تن که مگر همره باد گه گهی جانب آن سرو سمنبر گذرد
3 آه ازان شوخ که بر هر سر راهی که روم بهر محرومی من از ره دیگر گذرد
4 ناگهان گر گذرش سوی من افتد روزی تا نبینم رخ او بیش روان تر گذرد
5 در چمن چون به هوای قد او گریه کنم آب چشمم همه بر سرو و صنوبر گذرد
6 همنشینا نفسی پیش نظر حایل شو طاقتم نیست که آن مه ز برابر گذرد
7 او به کف تیغ که جامی ز سر خود بگذر من در آن غم که مباد از سر من درگذرد