- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که حرصش گام زد، کامش روا هرگز نشد هر که سلطان قناعت شد، گدا هرگز نشد
2 کام جانم درمیان آب و آتش حاضر است هر که با همت برآید بینوا هرگز نشد
3 بندهٔ تمکین دل گردم که در راه وفا سیل غم هر چند افزون شد، ز جا هرگز نشد
4 نی همین دل یافتست از کعبهٔ عشقت صفا هر چه در این چشمه شستم بی صفا هرگز نشد
5 هرگزت در دل نیاید کاین پریشان روزگار شرمسار از یک نگاه آشنا هرگز نشد
6 بس که این درد از من و دل دشمن آسایش است صد مرض به گشت مجنون را ، شفا هرگز نشد
7 در هوای پارسایی، عرفی از هر معصیت گشت صد ره تایب، اما پارسا هرگز نشد