1 هرکه از بهر خواجگان زمان گفت مدحی بهر چه خواست رسید
2 طبع من نیز در مدیح شما شاعری کرد و خواجگی را دید
1 داردم در زیر تیغ امروز جلاد فراق تا چه آید بر سرم فردا زبیداد فراق
2 بود بنیاد طلسم جسم من قائم به وصل ریخت ذرات وجودم را ز هم باد فراق
1 شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین میباید برق این شعله هویداتر ازین میباید
2 نیم به سمل شدهای فیض تمام از تو نیافت خنجر ناز تو بُرّاتر ازین میباید
1 ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا
2 ای اجل چون گشتهام بار دل آن نازنین جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا