هر که از میکده عشق تو بویی شنود از جامی غزل 158

هر که از میکده عشق تو بویی شنود

1 هر که از میکده عشق تو بویی شنود تا زید مست زید چون برود مست رود

2 وان کزین میکده بویی به مشامش نرسد اینقدر دولت اوبس که به این می گرود

3 کشتزاریست عجب عرصه گیتی که در او هرکه را می نگری کشته خود می درود

4 یار مستغنی و ره مشکل و رهبر نایاب سالکان را دل ازین خون نشود چون نشود

5 صاحب سایه بود عشق تو و من سایه بروم یا بدوم چون برود یا بدود

6 می کشم پیش خیال تو دل و جان چه کنم میهمان هرکه بود حاضر و خوان هر چه بود

7 حاجت صوت مغنی نبود جامی را جاودان بانگ سماع از دل خود می شنود

عکس نوشته
کامنت
comment