1 هر که از میکده عشق تو بویی شنود تا زید مست زید چون برود مست رود
2 وان کزین میکده بویی به مشامش نرسد اینقدر دولت اوبس که به این می گرود
3 کشتزاریست عجب عرصه گیتی که در او هرکه را می نگری کشته خود می درود
4 یار مستغنی و ره مشکل و رهبر نایاب سالکان را دل ازین خون نشود چون نشود
5 صاحب سایه بود عشق تو و من سایه بروم یا بدوم چون برود یا بدود
6 می کشم پیش خیال تو دل و جان چه کنم میهمان هرکه بود حاضر و خوان هر چه بود
7 حاجت صوت مغنی نبود جامی را جاودان بانگ سماع از دل خود می شنود