هر کس که بیند آن لعل خندان از جامی غزل 718

هر کس که بیند آن لعل خندان

1 هر کس که بیند آن لعل خندان انگشت حیرت گیرد به دندان

2 با سرو قدت لاف بلندی از سر نهاده بالابلندان

3 راه غمت را با آن درازی پیمودم صد پی مشکین کمندان

4 جعد بنفشه در باغ بی تو صاحبدلان را بند است و زندان

5 هرگز نباشد مه نیمه تو گر خود به خوبی گردد دو چندان

6 درددل من دانی ولیکن رحمی نداری بر دردمندان

7 جامی پسندد صد رنج با خود جز رنج صحبت با خودپسندان

عکس نوشته
کامنت
comment